-
فرصتی برای شاد بودن
جمعه 22 خردادماه سال 1388 21:59
این روزها (روزهای انتخابات) فرصتی بود تا مردم کشورم شاد باشند! شاد بودنی که کمتر داشتند ! حضور اکثریت افراد تا ساعتهای پایانی شب تو میدونها و خیابونها تنها دلیلش همین بود! منم دوربینم رو برداشتم برای ثبت لحظاتی از این شادی! راستی ما نیز همگام با آحاد مردم به امر خطیر رد و بدل کردن شماره مشغول بودیم!خدا قبول کنه!!!
-
سفر شمال یا در جستجوی باران
جمعه 15 خردادماه سال 1388 01:09
دلم برای باران تنگ شده بود.برای صدای قطره های بارون برای پرسه زدن زیر بارون برای صدای غرش آسمون برای ابرهای سیاه سر گردون برای روزها بارانی و قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل پر ازغم . مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری این روزها تنها یک قلب است پر از درد .... بالاخره راهی شدم برای پیدا کردن بارون راهی جاده های...
-
بیچارگی از سر و روی فیلمتان میبارید یا نداشتی.....!
شنبه 9 خردادماه سال 1388 20:04
از آخرین باری که بابت نوشته هام در ستون گاهنامه سیاسی اجتماعی دانشگام سین جین شدم تصمیم گرفتم دیگه ننویسم ولی باز دلم طاقت نداد. مثل بیچاره های و گشنه های افریقایی که دنبال ماشین آب میدوند دنبال ماشین بدوند برای رساندن نامه و شاید دریافت کمکی هر چند ناچیز؟ . . . و حالا تو مهندس آنی را که باید نداشتی مهندس… دیشب مستند...
-
بادبادک ها
جمعه 8 خردادماه سال 1388 21:24
قدم هایش کمی آرام تر شد،به آسمان نگاه کرد...آن بادبادک هایی که سال ها پیش نخشان از دستش رها شده بود به کجا رفته بودند؟! آسمان هنوز هم مثل همان وقتها آبی بود اما زمین رنگش را تغییر داده بود....چند قدمی که جلوتر رفت مغازه هایی را دید با عروسک های قرمز ...و آدم هایی که به دنبال گرانترین و عجیبترین کادوها بودن برای...شاید...
-
فریاد میزنم!
سهشنبه 5 خردادماه سال 1388 11:41
دعاهایم زیر حجم سنگین این جو زمینی محبوس شده اند و راهی برای بالا رفتن نمی یابند ... .. . خدایا ! صدایم را می شنوی؟ آسمون آبی
-
هیچ خوب نیستم
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 21:39
دستمالی برمی دارم و اشکهای پسری که در آینه می گرید را پاک می کنم می دانم به دلداری نیاز دارد! روزهای سخت سپهر
-
ماجراهای تیامنی فرزند بینگی یا (گوش شیطون کر)
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1388 21:27
خودم هم میدونستم سوال سختی باید باشه ! ولی دلم میخواست بدونم بادقت ترین ,پر حافظه ترین وهوشمندترین کسی که این وبلاگ رو میخونه کی میتونه باشه! روزها می گذشت من هرز گاهی وبلاگم رو چک میکردم تا شاید کسی یادش باشه پدر تیامنی کی بوده !!! البته قبل از طرح این سوال هم فکرشو میکردم هیچ کس نخواهد تونست به این سوال پاسخ بده! از...
-
تیامنی فرزند .....
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 21:37
امروز از روزهای گذشته بهترم! پس بزارید یه مسابقه طراحی کنم اونم با جایزه (از اونجایی که اینجا یه دنیا مجازیه بزارین جایزه اش هم طوری باشه که بدون دیدنتون بتونم تحویل بدم) جایزش(۵ کارت شارژ ۵ هزار تومانی) یه مسابقه مذهبی!!!! میخوام بگین اسم پدر برده ی زلیخادر سریال حضرت یوسف چی بود؟ راهنمایی۱:اسم پدر یکی از این ۲ تا...
-
مینویسم تا خوابم ببرد
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 21:01
مثل همه شبها، موقع خواب، سرم را که روی بالش میگذارم، انواع و اقسام فکرها، خیالات و سوژهها به ذهنم هجوم میآورند! غرق در افکارم میشوم. سوالهایم را میپرسم و پاسخ میدهم. خاطرهها را مرور میکنم. خسته می شوم. خوابم نمیبرد. میدانم تا ننویسم خوابم نمیبرد. انگار قلم وسیلهای است که با انتقال افکارم به روی کاغذ،...
-
لحظه ها
چهارشنبه 26 فروردینماه سال 1388 21:41
حرفی ندارم پایان
-
سکوت...
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 16:12
همیشه سکوت را دوست داشته ام... سکوت همیشه برای من مفهوم آرامش بود! همیشه لحظه ها را برای آن لحظهء سکوت آن تنهایی پر از سکوتش خواسته ام تا لحظه ای بیشتر عمیق تر بنگرم... اما این سکوت... مفهوم فاصله هاست...!! سکوت را همیشه دوست داشته ام اما فاصله را نه... امروز حاضرم دنیا را بدهم تا این سکوت را بشکنم!! امروز دلم فریاد...
-
یک احساس
پنجشنبه 20 فروردینماه سال 1388 02:10
بی صدا میآیند، بیصدا میروند پوزخند میزنند، روی میگردانند، ترحم میکنند... اما هنوز هم هیچ کس را یارای شکستن غرورم نیست
-
۱۳ در به در
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 14:37
رفتیم باغ مون همه بودن من و بچه ها رفتیم تو ارتفاع های مجاور برف بازی شب هم ۲ ساعتی رقصیدیم آخه تولد عادل جون بود من همه رو بلند کردم برقصن
-
مسافری تنها
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 18:13
گفتم حالم خوب نیست! وقتی اینجوری ام حوصله هیچ کس رو حتی خودم هم ندارم... و با همه دعوا دارم !!! ماجرا این جوری شروع شد; بابام چند وقتی گیر داده بود رو طرز لباس پوشیدن من میگه با این شکل و تیپ نیایی محل کارم بده (۱۱۰۰ سال سیاه) اینجوری ادامه پیدا کرد ماجرا که: اونها میخواستند برن مشهد هم زیارت هم خونه دکترصادقی...
-
حالم هیچ خوب نیست
شنبه 8 فروردینماه سال 1388 00:30
میخواستم بنویسم نشد... دوباره برگشته اون حس عجیب.ولم نمیکنه حتی توی خواب ۳ شب پیاپی از خواب میپرم برام دعاکنید.
-
آرزوی سال ۸۸
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 15:06
خنده هاتون از ته دل گریه هاتون از سر شوق سال خوبی باشه برای همه
-
رفت و اومد بهار
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1387 22:03
چشماش پر اشک بود کسی نمیخواست اون بمونه خودش هم اینو احساس می کرد کلاغی رو درخت سیبی نشت گفت داره میاد زمستون رفت و اومد بهار خدا نگهدار زمستون دوست داشتنی من اسفند ۸۷ سپهر
-
خدا نگهدار پسرم
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 14:15
۱۱ ماه پیش متولد شد پسرم رو میگم روزها گذشتند و هفته ها جاشو نو به ماهها دادند. زمان می گذشت و اون بزرگتر می شد خیلی بزرگ قدش حالا ۱۷ متره ......۹ برابر باباش خدا نگهدار برات خیلی زحمت کشیدم پسرم یادت نره سپهر اسفند ماه ۸۷
-
پنجره اتاق را باز کن تا به دنیا سلام کنیم
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1387 20:20
زندگی بدون تو مثل آسمان بی ستاره شبهای ابری، راکد و بی رونق است. نگاهت را که از من بگیری لحظههایم از صدای زندگی خالی میشوند. بی تو دیگر نه برای گلهای باغچه شعر میخوانم نه با آینههای یکرنگی حرف میزنم. نه اینکه خودم بخواهم از بودن خالی شوم، بدون تو، روزگار خودش مرا طرد خواهد کرد. بگذار خاطرات سالی که گذشت را با هم...
-
اومدم
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 13:28
سین لام الف میم
-
پیچ در پیچ
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 22:13
چند وقتی نتونستم بنویسم از بس که این روزا درگیر کارای ساختمون هام قبل سال جدید مبایست 2 تاش تموم شه صبح time 7 پا میشم تا بیام خونه میشه 10 شب
-
پول
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 21:42
بعد ۱.۵ روز مقاومت ۲ میلیون گرفتم
-
باج
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 23:38
خستم کرد حوصله ام رو سر برد دیگه صحبت سر آقای پدره.سر یه بحث کوچولو گفتم اگه من نباشم شما یه آجرم نمیتونید رو هم بزارید اونم گفت فکر میکنی منم گفتم ثابت کن به من... من یه هفته میکشم کنار شما ساختمون ها و پروژه ها رو جلو ببرید. چیزی نگفت...(میدونه نمیتونه از میز اداره و کت اتو کشیدش جدا بشه) من هم که خودمو رو میشناسم...
-
نفهمیدم
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1387 00:47
اتاقم بوی گل یخ می داد.ساعت شاید 10 یا 11شب بود.خیلی ساده دیگه نه کوچه ای بود نه دچاری...اتاق سرد شد و من نفهمیدم این سرما از کجا...ساعت تیک تاک کرد و سرمای اتاق رفت ... و من فراموش شدم...
-
۱۲ بهمن(مخالف)
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 00:10
روی پیراهن تو می نویسم وطن و از تن تو در می آورم سپهر
-
من .....
جمعه 11 بهمنماه سال 1387 01:33
توانستم همه را به شخصیتم متقاعد کنم همه را....همه، به جز خودم...
-
10001 بار 2001 بار
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 03:12
ساعت از ۳ نیمه شب گذشته میخوام بخوابم ۱۰۰۰ این ور شدم ۱۰۰۱ بار اون ور شدم نمی بره! گوشیمو گرفتم همه رو از خواب بیدار کردم همشون عصبانی شدن فحش دادن خاموش کردن! جهنم سیاه! اومدم با سیستمم ور رفتم, آهنگ گوش کردم.... حالا هم اومدم اینجا برات بنویسم که تو هم بدی نظر! حالا هم میرم 2000 بار این ور بشم 2001 بار اون ور شایدم...
-
خواستم پیشم بمونه یا ( جسد)
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 00:13
تو کافی شاپ بین دوستاش نشسته بود و از مراسم تولد لذت می برد . بر و بر نگاش می کردم . یک لحظه چشمش بهم افتاد . لبخندش اخم شد , با تعجب بهم نگاه کرد . احتمالا فهمیده بود که مدت زیادیه بهش نگاه می کنم . تو دلم گفتم : اخم نکن , بخند . تا ده می شمارم و ... بخند . و بعد تو دلم شمردم یک , دو , سه , ... با کمی مکث یه لبخند...
-
من
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1387 22:20
سعی کن به من فکر نکنی، ممکن است فکرت عوض شود…
-
مداد رنگی یا (خاکستری ترین پست قسمت خاکستری)
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 00:47
کوچیک که بودم یه جعبه مداد رنگی داشتم. نقاشی میکردم باهاش.... نقاشیهای رنگی روزها گذشت دونه دونه گم شدن. خاکستری تنها رنگیه که تو جعبه مداد رنگیم مونده!!!! مدتهاست همه نقاشی هام خاکستری اند. س پ ه ر