بیمارستان
تقابل شادی ها و گریه ها , تولدها و تولد ها در دنیایی دیگر , گریه هایی از سر شوق و گریه هایی از ته دل
برای مردی که مهربانیش وسیع بود و تنهایی اش عمیق
وقتی هوای خانه از مه و شبنم پر میشود، حضور لطیف دستهای تو را بر شانههای خستهام حس میکنم. چقدر این روزها گرگهای گرسنه از پشت پنجره اتاقم «او او» میکشند و من وقتی تو را کم دارم، همیشه بخاطر تنهاییهایم، خودم را در اتاق کوچک خاطراتم حبس می کنم تا گرگهای گرسنه مرا مثل برهای تنها ندرند.
دوست داشتم میآمدی و دست مرا میگرفتی آنوقت با افتخار میان گله گرگها میرفتم و میگفتم...
بعد 2 سال برگشتم به خونه! نمیتونم بگم روزهای خیلی خوبی بود و سخت نبود , ولی حس خوب خدمت به وطن چیزی بود که تو تموم این 2 سال من رو پایدار نگه داشت تو سیستان.
حس خوب دوباره دیدن همتون حس در آغوش کشیدن بعضی هاتون حس دوباره نوشتن تو اینجا
امنیت بالای کارت زیر نور فرا بنفش
خیلی ها میخواستن من کچل شم و سرباز . ک..ور خوندن . آخه خرمون تو شهر میره و کارا با 2 3 تا tel حل میشه
خلاصه گردنم کلفته آقا نمیرم م م . بعدشم من برم 7 سر عائله ام رو کی اداره کنه