انگاری دکمه شلوار ابر گیر کرده! شایدم زیپ شلوارش خراب شده!
میشه یکی از شما ها شلوارش رو بکنید!
هوا خیلی گرمه آخه! من دیگه نمیتونم ادامه بدم حتی با کولر گازی جدید دفترم
ای باد وزان شو
باد: هووووووووووووووووو
پی نوشت: برای ۲ روز تعطیلی و میزبانی از گرم ترین روزهای تابستون
روزی کوروش در حال نیایش با خدا گفت: خدایا به عنوان کسی که عمری پربار داشته و جز خدمت به بشر هیچ نکرده از تو خواهشی دارم. آیا میتوانم آن را مطرح کنم؟ خدا گفت: البته!
- از تو میخواهم یک روز، فقط یک روز به من فرصتی دهی تا ایران امروز را بررسی کنم.سوگند میخورم که پس از آن هرگز تمنایی از تو نداشته باشم.
- چرا چنین چیزی را میخواهی؟ به جز این هرچه بخواهی برآورده میکنم، اما این را نخواه.
- خواهش میکنم. آرزو دارم در سرزمین پهناورم گردش کنم و از نتیجه ی سالها نیکی و عدالت گستری لذت ببرم. اگر چنین کنی بسیار سپاسگذار خواهم بود و اگر نه، باز هم تو را سپاس فراوان می گویم.
درخت
سراسیمه در باد
فریاد زد:
" برگ هایم همه زردند! "
باغبان با لبخند
گفت در گوش درخت:
" بر میگردند! "
هر جنین سقط شده ای هم یه بابا داره...
من بابای فراری همهء جنین های ناخواستهء شهرم!
پی نوشت: املای سِقط و سَقَط یکیه؟
اینکه صدای نفس نفس زدن تو رو بشنوم
و تو چشمای بانمکت نگاه کنم
درست وقتی داری با ریتم منظم حرکت بدنت نفس نفس میزنی
و اون لبخند مخصوص به خودت که کمتر از دوثانیه طول میکشه
و بعدش انگار که خجالت کشیده باشی , چشماتو میبندی
و حرکتت تا چند ثانیه متوقف میشه
حس فوق العاده ایه، فوق العاده، فوق العاده، فوق العاده، فوق العاده
فوق العاده، فوق العاده، فوق العاده، فوق العاده
فوق العاده، فوق العاده، فوق العاده، فوق العادهمرسی واسه بوسه های بعدش
پ.ن. تو داری چیکار میکنی با من!
بعد نوشت:این دفعه بهت نگم دیگه , خودت یه چیزی جا بذار ...
با شیشه آب و آخرین لیوان دسته داری که مانده کوتاهترین آبشار دنیا را میسازم،
گردنم را هم کج میکنم از آن بالا آنقدر زل میزنم به ته دره که چشمم سیاهی میرود
پایم لیز میخورد و از بالای آبشار پرت میشوم. سرم میخورد به ته لیوان و میمیرم
پی نوشت:این سردرد نصفه شبها امانم را بریده
صبح ام با یه صبحانه رویایی شروع شد.با چایی شیرین و نیم رو که همه اش را خودم حاضر کرده بودم!
ظرف هاشم البته خودم شستم! بعد کلی وجه ورجه ساعت 1.30 رسیدم خونه ! و time 2 تخت ام رو در آغوش گرفتم و ساعت 6 بیدار شدم!ولی نتونستم از تختم پایین بیام . تموم دنیا اطرافم میچرخید و داغ داغ بودم .فشارم هم 9 بود و ساعت 12 نیمه شب هشتمین روز دومین ماه از آغازین فصل سال اولین سرم زندگی ام رو در بیمارستان 160 تخت خوابی سمنان زدم.
و الان 2 روزه که تختم ام رو محکم در آغوش کشیدم.
شیطونی: با پام میخوام سرم رو از اون میله در بیارم ! نشد!