مثل انسان هایی که زندگی و افکار گرگ را دوست دارند ولی از خود گرگ فرار میکنند.
دخترک عروسک به دست جلوی پاساژ رسالت دخترکی که همیشه رو به جمعیت لبخند میزنی و کنار پسرک که روی سکو نشسته است مینشینی و دلت میخواد همه عابران این خیابون شلوغ با ترازوی نچندان دقیق تو خودشونو وزن کنن! آرزو میکنم یه روز خیلی پولدار بشی خیلی خیلی ...
پی نوشت : نچندان دقیق واسه اینکه من 82kg نه 78 کیلو
ساعت 4.45 بعد از ظهر بیمارستان فاطمیه با موی خرمایی رنگ با وزن 4.200 پسری با یه دودول کوچولو به دنیا می آید.
صدا صدای گریه های اوست.
سلام به همه
همه اونایی که گاه و بی گاه به من سر میزنن چه همه دوستانم که نظر میزارن و چه همه اونهایی که میان فقط میخونن و لبخد میزنن.
( گرچه تموم شوق یه نویسنده به نظرات پستشه )
از فردا پست هایی به بلاگ اضافه خواهند شد به نام " وقتی کودک بودم ... " که روزگار کودکی ام را مرور خواهم کرد.که یادم باشد که یادم نرود که تو پیچ در پیچ زندگی گم نشود کودکی درونم.
همه شما هم میتونید از کودکیتون و خاطراتش , تو نظرات بگین.
محبوبم! نمیدانم امشب با یک سری کلمه گنگ و بیمصرف که در مغزم به هم میپیچند چطور میتوانم احساس تنهاییم را به گوش تو برسانم. واژهها بیتابند و یاریم نمیکنند.میدانی؛ تو ر کم دارم و دور از تو حتی یک نقطه کور هم نمیتوانم بر کاغذ بکشم. چشمانم هم از سر شب بارانی است! ادامه مطلب ...
و فکر میکنم شاید همیشه دومین بهترین دوستشون بودم
جاده مرا صدا میزند راه مرا میخواند . . .
پس قدم در راه خواهم گذاشت پا به پای ثانیه ها خواهم دوید راهی است
پر از چاه پر از کوره راه پر از پستی پر از بلندی پر از فراز پر از نشیب
پی نوشت: کاش قدرت خورشید رو در بازوانم داشتم.
بی ریا ترین درخت است درخت انجیر باغچه ی ما. او بی خود نمایی , بی شکوفه
جوانه می زند , میوه می دهد و به بار می نشیند و من لبخند میزنم به او + بر عکس من است.
اپیزود 1: خانووم بهار نشته رو به روی نه نه سرما و زل زده تو چشماش روی یک درخت کهن
ـ نه نه گفت چیه نگاه میکنی!؟
بهار جواب داد می خوام ببینم کی از رو میری
ـ نه نه روشو برگردونندو یه فوت دیگه کرد توی صورت شهر , سوزی گرفتو سرما شد
- امسال از اون خبرا نیست
نقل امسال و پارسال نیست نه نه , خودت خوب میدونی که وقتش رسیده
- کی گفته!
تقویم , درختا , گلها , از همه مهم تر دلهای مردم شهر
- نه نه یه نگاهی به بهار انداخت و گفت : حالا تقویم و گلها یه حرفی , تو از دلهای مردم چه خبر داری
اپیزود 2: کودکی پر شور و هیجان از خرید لباس جدید عیدش لی لی کنان زیر درخت کهن گذشت.
اپیزود آخر: نه نه آروم چادر سپیدشو از روی تن شهر برچید.
.
.
با تشکر از نقش آفرینی : نه نه سرما . بهار و سعید در نقش کودکی پر شور هیجان عکس : من
ادامه مطلب ...دوری را دوست دارم هر چند که دلتنگ و غریب میشوم اما وقتی دوباره با یک بغل مهربانی در میگشایی و صدایم میکنی، دلم مثل یک کهکشان وسیع میشود.
شب را بخاطر تو دوست دارم که تا تولد سپیده صبح، دلواپس نیامدنت باشم. کسی که عاشق باشد میداند که تمام طعم عشق به دلشورههای شبانه است. دوست دارم همیشه شبها تو را کم داشته باشم، تا وقتی چشم بر روی هم میگذارم خوابت را ببینم و چشم که باز میکنم در صبحی دوباره تو را به نظاره بنشینم.