این روزها (روزهای انتخابات) فرصتی بود تا مردم کشورم شاد باشند!
شاد بودنی که کمتر داشتند !
حضور اکثریت افراد تا ساعتهای پایانی شب تو میدونها و خیابونها تنها دلیلش همین بود!
منم دوربینم رو برداشتم برای ثبت لحظاتی از این شادی!
راستی ما نیز همگام با آحاد مردم به امر خطیر رد و بدل کردن شماره مشغول بودیم!خدا قبول کنه!!!
دلم برای باران تنگ شده بود.برای صدای قطره های بارون برای پرسه زدن زیر بارون برای صدای غرش آسمون برای ابرهای سیاه سر گردون
برای روزها بارانی و قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل پر ازغم . مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری این روزها تنها یک قلب است پر از درد ....
بالاخره راهی شدم برای پیدا کردن بارون راهی جاده های دور و پر پیچ وخم
انگار اونم میدونست دلم براش تنگ شده ,زود تر از اونی که فکرشو میکردم همدیگرو پیدا کردیم و به هم رسیدیم.
باران ببار تا درد دلم را به تو بگویم.
بگذار من مانند تو و همراه تو ببارم ... ببارم تا خالی شوم ... از غصه ، از دلتنگی ها رها شوم. اگر دستی نیست که اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ؛ ای باران تو میتونی با قطره هایت اشکهائی که از گونه هایم سر ریز شده است را پاک کنی
(تو این عکسه اگه من دوتا دستام رو فرمونه پس کی عکس گرفته؟ شاید یکی دیگه هم بوده! شایدم من ۳ تا دست دارم! نهیدونم)
<شوخی کردم آنی هم با من بود با هم رفتیم شمال منو آنیو بارون >
از آخرین باری که بابت نوشته هام در ستون گاهنامه سیاسی اجتماعی دانشگام سین جین شدم تصمیم گرفتم دیگه ننویسم ولی باز دلم طاقت نداد.
مثل بیچاره های و گشنه های افریقایی که دنبال ماشین آب میدوند دنبال ماشین بدوند برای رساندن نامه و شاید دریافت کمکی هر چند ناچیز؟
.
.
.
و حالا تو مهندس
آنی را که باید نداشتی مهندس…
قدم هایش کمی آرام تر شد،به آسمان نگاه کرد...آن بادبادک هایی که سال ها پیش نخشان از دستش رها شده بود به کجا رفته بودند؟! آسمان هنوز هم مثل همان وقتها آبی بود اما زمین رنگش را تغییر داده بود....چند قدمی که جلوتر رفت مغازه هایی را دید با عروسک های قرمز ...و آدم هایی که به دنبال گرانترین و عجیبترین کادوها بودن برای...شاید خودشان هم نمی دانستند برای چه...با همان قدم های آهسته به راهش ادامه داد.به عشقی فکر می کرد که کمی فراتر باشد...شاید فقط یک لبخند از ته دل بس باشد برای هدیه دادن به معشوق...سرش را بلند کرد ...پسر کوچکی را دید با نگاهی مهربان شاید هم نگاهی از روی فقر ...با لباس هایی کهنه...پسر لبخند زد...همانطور که نگاهش به او بود لبخند می زد...و شاید آن قشنگترین هدیه بود...به آسمان نگاه کرد شاید بادبادک ها به کنار خدا رفته اند...
سپهر
دعاهایم
زیر حجم سنگین این جو زمینی محبوس شده اند
و راهی برای بالا رفتن نمی یابند
...
..
.
خدایا !
صدایم را می شنوی؟
آسمون آبی
دستمالی برمی دارم
و اشکهای پسری که در آینه می گرید را پاک می کنم
می دانم به دلداری نیاز دارد!
روزهای سخت سپهر
خودم هم میدونستم سوال سختی باید باشه! ولی دلم میخواست بدونم بادقت ترین ,پر حافظه ترین وهوشمندترین کسی که این وبلاگ رو میخونه کی
میتونه باشه!
روزها می گذشت
من هرز گاهی وبلاگم رو چک میکردم تا شاید کسی یادش باشه پدر تیامنی کی بوده!!!
البته قبل از طرح این سوال هم فکرشو میکردم هیچ کس نخواهد تونست به این سوال پاسخ بده!
از اون جا که مامانم همیشه بهم میگه جلو جلو حرف نزن یا حداقل بگو (گوش شیطون کر )
این بار شیطون یخمو گرفت
یه روز که تو بانک بودم یکی به ایرانسل (چاقالی تابلو) زنگیدو قطع کرد. بعد اس ام اس داد که میدونه مورد سوال چیه!
منو میگی !شب خوابم نبرد!نه بخاطر اینکه خوابم نمی اومد!نه
! بابت 25هزار تومنی که اگه جوابش درست می بود باید به e-maileshمیفرستادم نگران بودم
.
با این فکر که (گوش شیطون کر) محاله کسی یادش باشه , به زور خوابیدم.
.
.
.
.
صبح شد.
مثل عادت همیشگیم قبل این که پلکام کاملا باز شن موبایلمو از کنار تختم اوردم بالا تا ببینم چه خبر توش(اس ام اسی زنگی) (چون همینجور که میدونید شبها فعالیت کرم گونه بیشتره میشه)
8sms 13 misscall
دونه دونه بازشون کردم هشتمین اس ام اس, همون شماره نا اشنا بود.
بله,دقیقا متن اس ام اس همونی بود که فکر نمیکردم!
تیامن فرزند بینگی (فکم افتاد)
آره اون درست جواب داده بود. چشامو بستمو به این فکر میکردم یعنی کی میتونه باشه این غریبه نا اشنا!
دلم طاقت نداد اس ام اس زدمو پرسیدم؟ نگفت کیه فقط جواب داد جایزه رو نمیخواد
با این حرفش من بیشتر کنجکاو شدم تا بدونم کیه؟(انگاری کرم تموم اون 13 نفری که دیشبmiss انداخته بودن یهو در وجود من باشه)
آره! اونی که فکرشم نمیکردم پشت خط بود!
پیشی!
http://cope13.blogsky.com/1387/05/23/post-16/
از آخرین بحث مون 8 ماهی میگذشت!و من تو این 8 ماه نخواستم باهاش حرف بزنم!
خیلی کوتاه باهام حرف زد کمی تا قسمتی دلخور بود.شایدم حق داشت.
بهش گفتم حاظرم جایزش رو براش e-mail کنم.
گفت:به جای جایزه یه چیز دیگه ای میخواد ازم و خواست تا رد نکنم,من هم قبول کردم!
گفت:میخوام تو رو ببینم
منم قول داده بودم ولی کاش ...
حالا که مینویسم 1 , 2 روزی گذشته از اومدنش و مثل همیشه این قطره های بارونه که به پهنای صورت قشنگش می باره وقتی منو میبینه
نتیجه اخلاقی: همیشه به حرف ماماناتون گوش کنید
و شاید اگه اون شب میگفتم(( گوش شیطون کر , هیچکس نمیتونه جواب این سوال رو بده ))این جور نمیشد.
امروز از روزهای گذشته بهترم!
پس بزارید یه مسابقه طراحی کنم اونم با جایزه (از اونجایی که اینجا یه دنیا مجازیه بزارین جایزه اش هم طوری باشه که بدون دیدنتون بتونم تحویل بدم)
جایزش(۵ کارت شارژ ۵ هزار تومانی)
یه مسابقه مذهبی!!!!
میخوام بگین اسم پدر برده ی زلیخادر سریال حضرت یوسف چی بود؟
راهنمایی۱:اسم پدر یکی از این ۲ تا برده خانومی که از اول با زلیخا بودن
اسم برده: تیامنی اسم پدر: ؟؟؟؟؟
راهنمایی۲:تو اون قسمتی که این دو نفر رفتن گندم بگیرن یکی شون که مورد سوال ماست برای تحویل گندم به اون آقاهه که مینوشت گفت: تیامنی فرزند ؟؟؟؟؟
طراح :سپهر
مثل همه شبها، موقع خواب، سرم را که روی بالش میگذارم، انواع و اقسام فکرها، خیالات و سوژهها به ذهنم هجوم میآورند!
غرق در افکارم میشوم. سوالهایم را میپرسم و پاسخ میدهم. خاطرهها را مرور میکنم. خسته می شوم. خوابم نمیبرد.