آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

راه

 

 

 جاده مرا صدا میزند راه مرا میخواند . . .  

 پس قدم در راه خواهم گذاشت  پا به پای ثانیه ها خواهم دوید  راهی است 

 پر از چاه  پر از کوره راه  پر از پستی  پر از بلندی  پر از فراز   پر از نشیب 

  

پی نوشت: کاش  قدرت خورشید رو در بازوانم داشتم.

نظرات 6 + ارسال نظر
بهار جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ق.ظ

قدم به قدم همراهتم و بدون که تو این راه همیشه یکه هست که تنهات نمیذاره:-)
......
خواب دیدم در ساحل با خدا قـدم می زدم
بر پهنه ی آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد
در هر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم.
یکی متعلق به من
و دیگری متعلق به خدا
وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد
به پشت سر و به جای پاهای روی شن نگاه کردم
متوجه شدم چندین بار در طول زندگی ام فقط یک جفت پا روی شن بوده است
همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است .
این واقعا برایم ناراحت کننده بود .
و درباره اش از خدا سوال کردم :
« خدایا تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم
در تمام راه با من خواهی بود
ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام
فقط یک جفت جای پا وجود داشت
نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم
مرا تنها گذاشتی ؟ »
خدا پاسخ داد : « بنده ی بسیار عزیزم
من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت
اگر در آزمون ها و رنج ها فقط یک جفت جای پا دیدی
زمانی بود که تو را در آغوشم حمل می کردم ... »

دلگرم کننده بود

jojo شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:54 ب.ظ

salam
sheytone man
rah ghashange
vali
bazi oghat khaste konande!!!!!!!!!!!!!!!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 06:52 ب.ظ

راه یا کوره راه؟
فقط بدون یه راه بیشتر نداری اونم بردن من با خودت هست موشی جونم





ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم

چرا بیهوده می گویی دل چون اهنی دارم

نمی دانی نمی دانی که من جز چشم افسونگر

در این جام لبانم باده ی مرد افکنی دارم.

چرا بیهوده می کوشی که بگریزی ز اغوشم

از این سوزنده تر هرگز نخواهی یافت اغوشی

نمی ترسی؟که بنویسند نامت را

به سنگ تیره ی گوری شب غمناک خاموشی

بیا دنیا نمی ارزد به این پرهیز و این دوری

فدای لحظه ای شادی کن این رویای هستی را

لبت را بر لبم بگذار کز این ساغر پر می

چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را

تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و می دانم

که سر تا پا به سوز خواهشی بیمار می سوزی

دروغ است این اگر پس ان دو چشم راز گویت را

چرا هر لحظه بر چشم من دیوانه می دوزی؟

موشی رو که بنویسی تابلو کی هستی

مینا چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ

so niceeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee.
i like it.

ارغوان ـtp پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:19 ق.ظ

منم تو این جاده ها رفتم
بعد از گذشتن از کوچه پس کوچه ها به جاده رسیدم از کوره راهها گذشتم از فرازو نشیب ها رد شدم

نترس چیزیت نمیشه:-))

جووووووووووووووونم

نوشین سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:45 ب.ظ

باشهرخودبیگانه ام راه خانه را گم کردهام چاره ای ندارم جز رفتن باشهرخودبیگانه ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد