آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

برای مهر ماه

زنگ اول: کنارم نشسته و ماتم گرفته,  آخه کتابش رو نیاورده! حیف که باهاش قهرم , وگرنه کتابم رو میذاشتم جلوش تا با هم درس بخونیم.


زنگ دوم: اِ...ا ..انگار مدادش شکست.هیچ کس هم مداد نداره بهش قرض بده. حیف که باهاش قهرم , وگرنه مداد اضافه ای که داشتم بهش می دادم.


زنگ آخر: حیرون و سرگردون داره دنبال ژاکتش میگرده حیف که باهاش قهرم, و گرنه بهش میگفتم ژاکتش رو تو جعبه وسایل گمشده دیدم.


آآآآآه خسته شدم! از وقتی باهاش قهر کردم , همه حرف هام تو گلوم گیر میکنه,  بهتره باهاش آشتی کنم. منت کشی هر چه قدر هم سخت باشه,  بهتر از اینه که حرف هات نگفته بمونه!
آره آشتی بهتره. پس بریم واسه آشتی,  یک .. دو ... سه. راستی مینا من , ژاکتت رو تو جعبه وسایل گمشده دیدم.


پی نوشت: وقتی که پاییز رنگارنگ در راه است . . .

حالا دیگه تو رو داشتن خیاله     دل اسیر آرزوهای محاله!
غبار پشت شیشه میگه رفتی   ولی دلم هنوز باور نداره!


نظرات 11 + ارسال نظر
:) چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ

آقای سالارو منت کشی ...عجیبه والا
............................................
تو منت کشیتم نمیشکنه!(چشمک)

تولد بابایت هم پیش پیش بادابادا مبارک.

من فقط موندم تو چطور میدونی تولد بابا جووووون 1 مهره!
وقتی خودمم یادم نبود!

:) چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:52 ب.ظ

مثل اینکه یادت رفت من مریم هسماااااااااااااااا(چشمک)


خودت ساله پیش گفتی ...

moti چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ب.ظ

تقدیم به مینا
کاش کتابتو از کیفت در می اوردی،مدادتو نمیشکوندی، ژاکتتو نمی ذاشتی تو جعبه گمشده ها
بذار این بی مهر باور کنه بهت نیاز داره

جوجو پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ

تو خودت بهش گفتی برووووووو حالا منتکشیییییییییی!!!!!!!!!

بهار پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ب.ظ

تو عالم دوستی به این نمیگن منتکشی؛میگن گذشت که داشتنش یه حسن خیلی بزرگه:-)

حاج آقا سالار تولدت مباااااااااارک.یه دسته گل با یه عالمه آرزوی خوب هدیه من به شما:-)

م ی ن ا پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ب.ظ

سعید بهترین دوست من هست
همراه لحظه های خوب و بد من توی چند سال اخیر
اون به من نیاز نداره ....
اصلا هم بی مهر نیست ....
توی هیچ ادمی
دلی با این همه مهربونی و محبت وجود نداره که من توی وجود سعید دیدم



در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست

مست از می و می‏خواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا

و ز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست

و ز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چون او برخاست

و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش‌بو شد در گیسوی او پیچید

ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

باز آی که باز آید ....

.....

wooooooooooooooooooooooooooooooooowwwwwww
olalaaaaaaa

مهناز یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:24 ق.ظ

سلام
میشه رک و پوسکنده بگی
میخوای مثل قدیم برم و دیگه پیدام نشه؟
یا هنوزم داداشم میمونی؟
تایید نکن فقط جوابمو بده

من همیشه بر عکس کوش میکنم!
تایید میکنم و سکوت . . . .

:) یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:21 ب.ظ

ا اینطوریه ؟
پس ۲ تا نظر قبلیه منو تایید نکن:)

مودب بنویس همش تایید میشه!
okey!!!!?

:) یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:00 ب.ظ

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه!
من یه شعر در مورد پاییزم دادم ...آخه کوجاش بی ادبی بود؟!
مریم که فعلا جز مودب ترین هاست تو این جمع (چشمک)
از ۱۰ که حساب کنی من ۳ ومین دختر مودبم(حداقل)

مهناز چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ق.ظ

همیشه همینی با دست پس می زنی با پا پیش
من یک مدت کم پیدا میشم به هر حال
دارم میرم تهران دنبال کارهام
بای دوستای خوبم
(مریم و سپهر)

اتفاقا همین دیروز سر همین با یکی از دوستام کلی گفتگو کردیم.
با پا پیش با دست پس

:) پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ

مریم برات یه آسمون موفقییت آرزو می کنه.......
مراقب خودت باش مهناز جون
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد