کوپه شماره ۱۳ از قطار زندگی
خانه من روایتگر خاطرات زندگیم است
از دیدگاه خودم ! همین!
خانه من پر است از اتفاقات شیرین و تلخ!
خانه من پر است از احساس ناب عاشقی!
خانه من امن و امان است
و همیشه درش باز است! بفرمایید داخل!
قدمتان روی چشمهایم
ادامه...
مهناز
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 ساعت 09:42 ق.ظ
سلام داشتم نوشته های قبلتو می خوندم روی دریا یه قایقه رو خیلی دوست داشتم باحال بود البته فقط بعضی ها درکش میکنن
این مکاشفات یه ذهن آشفته ست. اونقدر ها فکر بد نکن!
مهناز
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 ساعت 09:50 ق.ظ
واسه این یکی: منم سالهاست حس نکردم اون بوسه رو آخرین بار شب اولی بود که خواهرم ازدواج کرده بود و رفته بود اولین شبی بود که ما دیگه رو یک تخت ۲ نفره مامان و بابا ۳ نفره نخوابیدیم با اینکه دیگه جابرا خواب زیاد شده بود ولی منو مامان ترجیح دادیم محکم همدیگرو بغل کنیم و بخوابیم اون شب تا صبح بغلم کرد بوسید منو اون موقع ۱۲ سالم بود و الان ۲۱ سالمه منم دلم تنگ شده
همه چیز تموم شد ! دوباره طعم بوسه هاش رو صورتم نشست. ممنونم مامانی
مامانی ازم نخواه این نوشته رو پاک کنم! امیدوارم هیچ وقت اینجارو نخونی!
مهناز
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 ساعت 04:22 ب.ظ
خوشحالم که همه چی تموم شده و تو دوباره آرامش قبلو بدست آوردی و خنده هات دوباره شده از ته دل:-)
راستی می خوام یه خوش آمد بگم به عضو جدیدمون(جوجو) خوش اومدییییییییی
مرررررررررسی
جوجو
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ
مرسی ولی فکر نمی کنم به شما ربطی داشته باشه که شما خوش آمد بگییییی
اینو ثبت میکنم و تایید تا بدونی هیچ وقت اجازه نداری به بهار حرف بدی بزنی! اینو همه میدونن مهربون ترینه !!!!!
سعید
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 ساعت 08:32 ب.ظ
سلام تو خوبی سپهر جان؟! مگه مامان میشه بد بشه؟نه هرگز. مطمئن باش هر کاری که مادر میکنه با دلیله چه بوسه چه خشم . قدر مادرت را بدون فقط وجودش برات نعمته اینا از من بشنو که مادرم را از دست دادم.حاضرم تمام عمرم را بدم فقط یه دقیقه زنده بشه و ببینمش... دوستدار همیشگی تو
هیسسسسسسسسسس.زشته!!!!! شخصیتم اجازه نمیده باهاتون بحث کنم.نمی خوام وبلاگ عزیزترینمو با این حرفا خرابش کنم.اینجا جای این حرفا نیست.کسیم با کسی دعوا نداره:-)
دقیقا درست میگی خانوم خانوما.بس بیا با هم کاری نداشته باشیم بهار جون. بوووووووووس
مهناز
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ
سلام برام خوشحال باشین بلاخره شرایط جور شد که از ایران برم و دندون پزشکی بخونم دیگه خانم دکتر میشم خوشحاااااااااااااااااااااااااااالم این سالهایی که کار کردم و این تجربه ها بلاخره به دردم خواهد خورد
خوب تو بوسش کن
noch
گریه نکن زار زار میبرمت بازار میفروشمت ...چند زار؟
مامانت میمیره برات ...نگو نا مهربون بی مرفت!
مادر نامهربان پارادوکس داره!
زیبا نوشتی :-)
سلام
داشتم نوشته های قبلتو می خوندم
روی دریا یه قایقه رو خیلی دوست داشتم
باحال بود البته فقط بعضی ها درکش میکنن
این مکاشفات یه ذهن آشفته ست. اونقدر ها فکر بد نکن!
واسه این یکی:
منم سالهاست حس نکردم اون بوسه رو
آخرین بار شب اولی بود که خواهرم ازدواج کرده بود و رفته بود
اولین شبی بود که ما دیگه رو یک تخت ۲ نفره مامان و بابا ۳ نفره نخوابیدیم
با اینکه دیگه جابرا خواب زیاد شده بود ولی منو مامان ترجیح دادیم محکم همدیگرو بغل کنیم و بخوابیم
اون شب تا صبح بغلم کرد بوسید منو اون موقع ۱۲ سالم بود و الان ۲۱ سالمه
منم دلم تنگ شده
همه چیز تموم شد !
دوباره طعم بوسه هاش رو صورتم نشست. ممنونم مامانی
مامانی ازم نخواه این نوشته رو پاک کنم! امیدوارم هیچ وقت اینجارو نخونی!
دلم برات تنگ شده ازت بی خبرم چرا نمای بچتیم بازم
په شیرینیت کو؟
دیدی گفتم مامانت می میره برات؟
همین روزا باس بری باباتو ببوسی !!!
خوشحالم که همه چی تموم شده و تو دوباره آرامش قبلو بدست آوردی و خنده هات دوباره شده از ته دل:-)
راستی می خوام یه خوش آمد بگم به عضو جدیدمون(جوجو)
خوش اومدییییییییی
مرررررررررسی
مرسی ولی فکر نمی کنم به شما ربطی داشته باشه که شما خوش آمد بگییییی
اینو ثبت میکنم و تایید
تا بدونی هیچ وقت اجازه نداری به بهار حرف بدی بزنی!
اینو همه میدونن مهربون ترینه !!!!!
سلام
تو خوبی سپهر جان؟!
مگه مامان میشه بد بشه؟نه هرگز.
مطمئن باش هر کاری که مادر میکنه با دلیله چه بوسه چه خشم .
قدر مادرت را بدون فقط وجودش برات نعمته اینا از من بشنو که مادرم را از دست دادم.حاضرم تمام عمرم را بدم فقط یه دقیقه زنده بشه و ببینمش...
دوستدار همیشگی تو
اوووووووووووووم مامانم مهربون ترین مامان دنیاست
جرا حرفای من نه ثبت میشه و نه جواب میدی
چون حرفات خیلی خصوصیه!
خوشم نمیآد کسی بخونه!
روزهای سختی رو گذروندی! صادقانه میگم که مقصر خودت بودی!
زمانی تموم تلاش هامو کردم تا همه چیز خوب و عالی شه! ولی تو . . .
متاسفم . . .
مرسی از لطف و حمایتت عزیز دل بهار:-)
بنده نیز حمایت کردما(چشمک)...
:)
فدای همتون.مرسیییییییییییی عزیزای من.
ما هم اکنون نیازمند حمایت سبزتان هستیم:-)
بهار جون حمایت من بنفشه ها ...سبزمون تموم شده:)
نمیدونستم مریضیییییییییی وگرنه منم حمایتت میکردم!!!!!!!!!!!!!!!!!
گمانم باید گونه ی دیگری باهاش برخورد کرد...
بهارو حمایت تو لازم نیس...
بی ادبی نشه ولی تنش میخواره شاید..!
هیسسسسسسسسسس.زشته!!!!!
شخصیتم اجازه نمیده باهاتون بحث کنم.نمی خوام وبلاگ عزیزترینمو با این حرفا خرابش کنم.اینجا جای این حرفا نیست.کسیم با کسی دعوا نداره:-)
دقیقا درست میگی خانوم خانوما.بس بیا با هم کاری نداشته باشیم بهار جون. بوووووووووس
سلام
برام خوشحال باشین
بلاخره شرایط جور شد که از ایران برم و دندون پزشکی بخونم
دیگه خانم دکتر میشم
خوشحاااااااااااااااااااااااااااالم
این سالهایی که کار کردم و این تجربه ها بلاخره به دردم خواهد خورد
خیلی خوبه!!
خانم دکتر ...
....
برات خوشالم یه عالمه...
....
اشکمو در آوردی!
....
به ما سر بزن از ...از ....
....
کجا میری حالا؟