با شیشه آب و آخرین لیوان دسته داری که مانده کوتاهترین آبشار دنیا را میسازم،
گردنم را هم کج میکنم از آن بالا آنقدر زل میزنم به ته دره که چشمم سیاهی میرود
پایم لیز میخورد و از بالای آبشار پرت میشوم. سرم میخورد به ته لیوان و میمیرم
پی نوشت:این سردرد نصفه شبها امانم را بریده
وقتی تو نیستی
نه هست های ما چنین اند که بایدند و نه باید ها
مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خوانم
عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا.
اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست.
اما کسی چه می داند؟
شاید امروز نیزروز مبادا باشد
هر روز بی تو روز مباداست
آینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند
آینه ها که دعوت دیدارند
دیدارهای کوتاه از پشت هفت دیوار
دیوار های صاف
دیوار های شیشه ای شفاف
دیوارهای تو,دیوارهای من؟
دیوارهای فاصله بسیارند..
آه..
دیوارهای تو همه آیینه اند
آیینه های من همه دیوارند...
سر درد و سرگیجه وای وای
نکنه تومور داری می خوای بمیری
هیف شدی رفت.................
خوبیش اینه که معروف میشی
چه قشنگ!
چشم های اشک بار کسایی که دوستت دارن با طعم کمپوت های آناناس و سیب و گلابی.....با چاشنی بغض
و بععععععععععد یه پایان زیبا
قول می دم دلم واست بسوزه
(ولی جدی برو تهران یه آزمایش بده دکترای سمنان هیچی حالیشون نیست)