آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

فراموشکار

چند وقت است دور و بری هایم کارها و حرفها و

دخترهایی را به من نسبت میدهند که اصلا یادم نمی آید

انگار زندگی یک کتاب دو جلدی شده باشد که
من از صفحه هشت جلد دومش بیدار شده باشم


پی نوشت : این رفتگره منم ( یعنی باباته)

نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:59 ب.ظ

من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بی گه شد سحر شد بامداد آمد
فریبت می دهد بر آسمان این سزخی بعد از سحرگه نیست
حریفا گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
به تابوط ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است

مینا یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:37 ب.ظ

خداحافظ همین حالا


همین حالا که من تنهام


خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام


خداحافظ کمی غمگین به یاد اون همه تردید


به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید


اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت سادست


نه اینکه می شه باور کرد دوباره آخر جادست


خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاهام


بدونی


بی تو


و


با تو


همین رسم این دنیا



خداحافظ خداحافظ همین حالا

خودش میدونه دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ب.ظ

این کودک همسایه شیرین است اما تلخ حرف می زند.

دیروز بغلم کرد......امروز سلامم را هم پاسخگو نیست



آری! این کودک همسایه است



این کودک شاید..... عاشق است!!!

عاشق نبودم ... نیستمم
تو توی ارتباط با من مشکل داشتی!همین باعث شد که رفتی!

دختر باران دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام.خیلی وقته خوابی.بیدار شوووو دیگه !!!!!!!!!!!

toxin دوشنبه 21 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:38 ب.ظ

دیگران؟
حرفها؟
نسبت دادن؟
.
.
.
.
مقصر خودمونیم

مقصر خودتی

این زندگی نیست که کتاب دو جلدی شدی

این تویی که یه آدم دو جلدی شدی البته خیلی وقته که اینجوری شدی

سپهر یا ...؟

خیلی چیزها که این یکی یادش هست اون یکی انکار می کنه

شخصیت پیچیده ای که خودت و خودت توش موندید

کمک بگیر از اون.....

..............................................................
منو تو آغوشت بگیر خدا می خوام بخوابم
آخه تو تنها کسی بودی که دادی جوابم
منو تو آغوشت بگیر می خوام برات بخونم
روی زمین چقدر بده می خوام پیشت بمونم
کی گفته باید بشکنم تا دستمو بگیری؟
خسته شدم از عمری غربت و غم و اسیری
کی گفته باید گریه شبامو در بیاری؟
تا لحظه ای وقت شریفتو برام بزاری
توی آغوشه تو آرامش محسه
منو با خودت ببر حتی یه لحظه
بغلم کن منو بردار ببرم دور
ببرم از این زمین سرد و ناجور
.............................................................
فقط خودش میدونه همه چیزو




[ بدون نام ] جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ق.ظ

این عکس منو یاده داستانی اندات که واسه تو نوشتم. ولی خدایی استعداد دارم تو نوشتنا

تنها خشکش زده بود ، باورش نمی شد.یعنی دلش تو دست هیولا ی شهر دور اسیر شده بود.همون هیولایی که همه می گفتن.صدای مردم داشت دیونه اش می کرد ..هیچی نمی فهمید ..........دخترک دوید اون قدر دوید تا به شهر هیولا رسید . داد زد.........اهاااااااااااااااااااااای پسر من خوب می دونم تو کی هستی .........اسمون ......... ....هیولای شهر .........دلم رو بهم پس بده. هیولا بی تفاوت دل دخترک رو از توی خونش کًند واز پنجره بیرون انداخت. قلب دخترک پخش زمین شد. دلش تکه تکه شده بود. تازه دخترک چشماشو باز کرد. همه جا پر از قلب های خاکی بود ...دختر تکه های قلبش رو جمع کرد و راه افتاد

[ بدون نام ] دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:20 ب.ظ

جدا هم این رفتگره با تو شباهت عجیبی داره :)فقط یه چیز کم داره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اگه بگم لو می رم!؟

اینجا همه نظرات تایید میشه!
ممنونم از بذل توجه تون

ولی به نطر میرسه دل پری ازم داری انگار!

ناشناس عزززززززززززززززززیز

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ق.ظ

دل پر؟نه بی تفاوت

هر چی تو بگی :-)
هر چی تو اسمشو بذاری :-)

یه نویسنده معروف میگفت: وقتی میدونی همه چز رو از دست دادی نشون بده بی تفاوتی !
یادم اومد اسم اون نویسنده معروف رو : سعید

< ترکیدم از خنده > به من سر بزن ناشناس جوووووون دل پر :-*

؟ چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:08 ب.ظ

عمرا اگه به IDIT سر بزنم آقا سعید .تو بیماری !یه بیمار با احساس که امیدارم خوب بشی.:|فقط دلتنگیهاتو می خونم ...ازت بدم می یاد ناجور!

۱. من گفتم به ایدیم سر بزن!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
۲. مگه نگفتی بی تفاوتی!یادت میره انگار!
۳.دیدی اون نویسنده معروف درست میگفت!
۴. نگفتم دلت ازم پره! عزززززززیزم
۵. مردم از خنده این روزا از دست تو :-* بوووووووس

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ب.ظ

مردشوره اون نویسنده ی معروف ...من عاشق این جور سرگرمی هام ...مثلا فال تولدمو می خونم اما بی تفاوتم...
بی تفاوتی نمونه های مختلف داره ...من اگه دلم از کسی پر باشه کلامی نمی گم به خدا می سپارمش ...حالاااااا
تو یعنی آیدیت اینجا تو نیستی !بوستم بفرست واسه خاطر خواهت ...ایییییییییییییییش....

حرف بد نداریم!
انگار با حرفام چه قدیم چه حالا اینجا, ناراحت تون کردم
مخذرت


من اصلا دیگه پاسخ نظرا تونو نمیدم تا بهتون بر نخوره!
خوبه؟
نظرات تون تایید میشه!

؟ پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ق.ظ

ناراحت نه عصبانی شدم .عصبانی! فقط همین ...خواهش می کنم .من ترجیح دادم خودم از کوپه ی add listatبرم!
بخند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد