از مجموعه خاطره نوشت پدر سپهر در سالهای آتش گریه خنده خون
من تازه امروز فهمیدم نوشتن تو خانواده ما ارثیه! امروز بعد 20 سال خاک خوردن من 5 دفترچه خاطرات آقای رییس رو از جنگ ایران و عراق اوردم بخونم!
انتشار قسمتی از خاطراتی که 20 ساله کسی سراغ شون نرفته!
این پست بزودی up date خواهد شد!
تو بیشتر از اینا شبیه باباتی
مغرور، از خود راضی، گاهی فوق العاده خشن، بیش از اندازه اقتصادی (یعنی همون خسیس)، عشق قدرت، با هوش، گاهی موزی و غیر قابل تحمل.....
خلاصه که هر چی سحر شبیه مامانته تو شبیه باباتی!
احساس می کنم تو هم یه زن مثه مامانت میگیری، خوب و مهربون، پاک و با محبت......چیزی که خودت نیستی
دوست دارم بدونم مامان و بابات چه جور ازدواجیدن، فکر می کنم مامانت خیلی باباتو دوست داشته
یه پست از این بنویس
سلام
آخه این چه آهنگیه گذاشتی رو وبلاگت.
نمیگی یک عاشق دلتنگ و تنها و بدبخت گوش بده داغون تر شه
اشکش در یباد.
اگه تا شنبه از من خبری نداشتی بدون...
قول بده وقتی مردم یک پست برام بذاری و با همه دوستات برام فاتحه بخونین.
تب دارم ۴۰ درجه شاید اینا هم جزو هزیوانای دیشب تا صبحم باشن.
حالا تو بمیر نگران نباش
همین جا خودم برات مجلس ختم چهل سالگرد 2 سالگرد 3 سالگرد .....
تو فقط.....
نامرد مسخره دلت میاد من بمیرم.
به کوری جشم تو یکی هم شده زنده ام ۱۰۰۰ سال
حالمم خوب شد.بعدا به خودت میگم چم شده بود.
من تا تو یکی رو کفن نکنم هیچ جا نمیرم(از ته دل نگفتم ها خدا نکنه)
الهی بمیرم برات مهناز جون!
سپهر چرا ان قدر مهنازو اذییت می کنی؟گناه داره!
دهه موتی جون چقدر از این سپهر تعریف کردی (فقط باهوش)!
موزی!هه هه
می گم :ما که باباتو نمی شناسیم ولی حتما باباتم مامانتو دوست داره .
اگه مثل تو باشه که حتما دوست داره!
از خاطرات بابات چند تاشو بنویس (اگه خواستی)