آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

آسمون

وسیع باش و تنها , سربه زیرو سخت

افتخارات بنده تا به حال

یک . از چهار سالگی ناخنهایم را می جوم


دو . به مدیر مدرسه ی سابقم گفتم ایشالله بمیری هفته ی بعد مرد


سه . به صورت معلم عربی ام لگد زده ام


چهار . یه روز ناظم مدرسه راهنماییم بهم گفت من موندم تو چه جور جانوری هستی


پنج . درست کردن یه شامپو با بستنی یخی وامتحانش رو سر دختر همسایمون


شش . دارای یه تجربه فرار ناموفق از مطب تزریقاتی


هفت . تمام شماره های هفته نامه ی چلچراغ را دارم


هشت . راست دست هستم


نه . سایت روز آنلاین یکی از نوشته هام را منتشر کرده است


ده . از انجمن شعر و ادب دانشگاه به علت مشکل اخلاقی اخراج شده ام

 

یازده . چند بار بازداشتگاه بودم و کلی سیاسی محسوب می شم


دوازده . به نیکان کوثر میل زدم که برام یه کاریکاتور بکشه کشید


سیزده . با مهراوه ی شریفی نیا چت کرده ام


چهارده . هفت نفر در زمانهای مختلف به من گفته اند عاشقم هستند


پانزده . یک بار موتور رفیقم را چپ کردم


 شانزده  .یه بار یه دختر جوون تو اتوبوس گوزید من به روی خودم نیاوردم


هفده . یک گوشی مدل بالا را در اتوبوس پیدا کردم و به صاحبش پس دادم صاحبش هم فقط گفت مرسی


هجده . یک بار به یه دختر شماره دادم زنگ نزد


نوده . دو ماه پیش وبلاگم هک شد


بیست . یکی از دوست دخترام قسم گندش جون منه!به جون من که قسم بخوره دیگه محاله بشکنه!


بیست و یک . فیلم 21 گرم  را ده بار دیده ام


بیست و دو . در عروسی دختر خاله مامانم بندری رقصیده ام


بیست و سه . تا به حال با هیچ دوست دختری به کافی شاپ نرفته ام


بیست و چهار . اعتقاد دارم فیلمهای تارکوفسکی افتضاح است


بیست وپنج . یک بار در خواب با شقایق فرهانی هم بستر بوده ام


بیست وشش . دخترای زیادی ازم متنفرن


بیست و هفت . پول های زیادی رو به طرق مختلف به باد دادم


بیست و هشت . تلاش برای خرید سوالات کنکور با پرداخت 5 میلیون


بیست ونه . در نشریه ی زنگ نوشته ام و هنوز هم آن نشریه را ندیده ام


سی . با 110کیلومتر بر ساعت و 12 متر خط ترمز زدم به یه پیکانی که پارک بود


سی و یک . با تمام بچه های کارگر افغانی سمنان رفیقم


سی و دو . با وانت جلوی یه پراید ترمز میخ زدم کلی ماشینش رفت تو خرج آخه همش پشتم نور بالاو پایین می کرد


سی و سه . وحید هاشمیان یک بار در چت به من سلام کرده است و وقتی جواب دادم گفت : عذر می خواهم می خواستم تست کنم


سی و چهار . یک بار یک دختر مرا اتو زد


سی و پنج . با شهردار سمنان مشاجره لفظی کردم


سی و شش . یکی از سرشاخه های یه شبکه هرمی هستم


سی و هفت . مشاوره ی رایگان در مبحث مسائل عشقی به نوشین رحمانی


سی و هشت . سردبیر نشریه ی آوای اردبیل فکر می کند من آدم مهمی هستم


سی و نه . وقتی بابام رفت مکه با پولی که تو حسابم امانت گذاشته بود 2 تا زمین و آپارتمون خریدم وتا برگرده فروختم و 6میلیون به جیب زدم.


چهل . با یه نماینده مجلس دست دادم.


چهل و یک . با فاصله چند متری از احمدی نژاد عکاسی کردم


چهل و دو . در کنار یکی از دوست دخترانم در حال دیدن مصاحبه ی ژان لوک گدار با یک روزنامه نگار فرانسوی در خانه ی هنرمندان خوابم برده است


چهل و سه . نقشه فنداسیون یه  ساختمون رو اشتباه ریختم و هیچ رقمه هم زیر بار نرفتم


چهل و چهار . امیر احمدی  و مرجان رحیمی را به کرات پیچانده ام


چهل و پنج . نداشتن حتی یک دختر مجرد و زیبا در همسایگی و عدم درک نوستالژی دختر همسایه


چهل و شش . رها همتی یک بار به من زنگ زده است و شماره ی  مهوش سعیدی را خواسته است


چهل و هفت . محمد علی ابطحی یکی از مطالبم را خوانده است


چهل و هشت . روزبه طاهری به من گفته است اسم قشنگی دارم


چهل و نه . مهکامه اردستانی قول داده است یکی از کارهایش را به من تقدیم کند


پنجاه . رکورد دار بیشترین میزان حمام نرفتن با رکورد دست نیافتنی دو ماه و هجده روز


همین ها کافیه فعلا !   تا افتخارات بعدی …


نظرات 15 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:21 ب.ظ

Jaleb bood!
raje be shomareye 37 ham bayad begi ghatlo khoonrizi o fohsho foshkari ba N.R! na moshavere!

مریم یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ب.ظ

اوف چه قدر حرف زدی ها !
من که تقریبا هیچ کدوم از اسامی ای که نوشتی رو نمی شناسم !...بزار منم چند تا از افتخاراتم بگم:از بچگی تا حالا کنجکاویم کار دستم داده- زنبور نیشم زده-افتادم تو جوب بدون آب ـ همیشه از معلم ریاضیم می ترسیدم ـ عاشق یه دختر شدم!ـ اما از همه مهم تر این که از آدامس بیزارم ـ نسبت به موی سر هر جا که باشه حساسم و وقتی ۲ نفر با گوشی هاشون توی جمع برای هم عکس و آهنگ می فرستن دلم می خواد موبایلاشون بترکه...از اعداد هم بدم می یاد ...به شادی(عروسکم)افتخار می کنم!و افتخار می کنم که نوشته های تو رو می خونم!...

مهناز یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:25 ب.ظ

۳:۳۰ قدم زدن تو کوچه خیابونای شاهرود دست تو دست من واست افتخار نیست؟
فکر کنم یادت رفته بود بنویسی

دیونه
نگو این حرفارو اینجا دیوونه.............

[ بدون نام ] یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:39 ب.ظ

افرین داری جیگیلی
رکورد داشتن دوست دختر رو در سراسر ایران یادت رفت؟

مهکامه یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:57 ب.ظ

ببینمت به قولم عمل می کنم

مریم دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:14 ق.ظ

سپهر مراقب خودت باش اگه این دخترای لوس دستشون بهت برسه تیکه بزرگت گوشت ...دورسته قورتت می دن.

ناشناس (یه دوست قدیمی فراموش شده) دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ق.ظ

salam sepehr khan
nemikhay roo shomareye 24 bishtar fekr koni?!
delam barat ghadde ye fandogh shode.
albate az oon bozorgaash! :) )
kheili mokhlesim

مهناز دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:31 ب.ظ

چرا نگم؟
میگم
خوبشم میگم

مریم دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:56 ب.ظ

ثبت نکن!
این قالب رو بردار !حالا که فکر می کنم می بینم اون قبلیه ...اولیه رو می گم: خیلی دوسش داشتم.پشیمون شدم گفتم عوضش کن.حالا اگه خودت دوست داری باشه ولی ...کاش برگردونی! راستی ویندوز پرید ...عکساتم پرید!
شاد باش داداشی

moti چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:04 ق.ظ

.................
.......
...
.

برای نظری که ثبت نشد: چون چاخان و دروغ نداریم تو بلاگ من
هر چی فکر میکنم یادم نمی آد شما ۲ سال با هام دوست بودی!
اصلا شما دوست من بودی؟
خانوم من نمی دونم چه اصراری دارید بگید خیلی آدم مهمی هستید!؟

با احترام برای دوستی که منو پیچوند :-))
سپهر

روزبه چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:34 ق.ظ

شقایق فرهانیش از همه باحالتر بود ۲۵

سمانه چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ق.ظ

خوشهال باشید که افتخارات همینتور از در و دیوار براتون می باره ، اینم صد و یکمیش:یک بیکاری به اسم سمانه مطلبم را خونده!

i چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ب.ظ

ای وااااااای چرا دعوا؟چرا کتک کاری؟چرا آخه؟...

احسان چهارشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:28 ب.ظ

بزرگترین افتخار زندگی من: این قابلیت قشنگ ایرانی‌های قشنگ‌دوست! را کشف کردم و به منصه‌ی ظهور رساندم. ما ایرانی‌ها عین گرگی که گرسنه است و از لب و لوچه‌اش آب می‌چکد از فرط گرسنگی، منتظر طعمه‌یی هستیم تا بهانه‌ و دستآویزی برای چند صباحی بیشتر خندیدن، لودگی کردن و فرافکنی خلاءهای عاطفی و روحی خودمان بیابیم و آن طعمه را قربانی کنیم تا همه یادشان برود هر کدام از ما خودمان قربانی کمبودهایی هستیم که…
شاید اگر آن طعمه‌ی از همه ضعیفتر و بی‌دفاعتر نبود، خود ما قربانی فرصت‌طلبی دوستانمان می‌شدیم که دقایقی خندیدن و مضحکه کردن را فدای یک عمر فراموش کردن انسانیت و اخلاقیات می‌کنند!
بیشتر از این فیلم را هندی نمی‌کنم!!!

دامینه شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.damineh.blogsky.com

جالب بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد