دلم برای باران تنگ شده بود.برای صدای قطره های بارون برای پرسه زدن زیر بارون برای صدای غرش آسمون برای ابرهای سیاه سر گردون
برای روزها بارانی و قدم زدن در زیر آن و خالی کردن دل پر ازغم . مدتی است که دیگر نه بارانی است و نه ابری این روزها تنها یک قلب است پر از درد ....
بالاخره راهی شدم برای پیدا کردن بارون راهی جاده های دور و پر پیچ وخم
انگار اونم میدونست دلم براش تنگ شده ,زود تر از اونی که فکرشو میکردم همدیگرو پیدا کردیم و به هم رسیدیم.
باران ببار تا درد دلم را به تو بگویم.
بگذار من مانند تو و همراه تو ببارم ... ببارم تا خالی شوم ... از غصه ، از دلتنگی ها رها شوم. اگر دستی نیست که اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ؛ ای باران تو میتونی با قطره هایت اشکهائی که از گونه هایم سر ریز شده است را پاک کنی
(تو این عکسه اگه من دوتا دستام رو فرمونه پس کی عکس گرفته؟ شاید یکی دیگه هم بوده! شایدم من ۳ تا دست دارم! نهیدونم)
<شوخی کردم آنی هم با من بود با هم رفتیم شمال منو آنیو بارون >
سلام
همیشه توی همه ی پست هات نظر میدم
برام یک جمله آف گذاشته بودی که خیلی خوشحالم کرد
این بار فقط میتونم بگم
۱-خوش به حالت
۲-اگه بارون میخوای میتونی سری به من بزنی(هوای دلم همیشه بارونیه)
۳-آنی کیه پسرم؟
آنی آنیه دیگه! دختر یا پسرش رو خودمم نمیدونم! تو میدونی!؟
آخیییییییییییییییییییییییی
با جوجوت رفتی شماااااااااااااااال؟؟؟
خوش به حالت!
سلام ..
با هر کی رفتی ...مهم باروووووووووونی که باریده
از دوستان عقب افتادما ...به زودی همه دلتنگی هات می خونم ...داداشی شاد باشی