در روشنائی سپیده دم او را دیدم که چیزی را در آغوش کشیده می دوید.
راهش را بریدم، نفس های بریده ام را بر سرش فریاد کشیدم :
آن را از من دزدیده ای!
و آن گه بود که دیدم همه، چیزکی در آغوش شان، میگریزند.
هرگز از او نپرسیدم که آن چه بود، او رفته بود...
تنها بعضی سپیده دم ها از خود می پرسم
اما به راستی آن چه بود؟...
پی نوشت: دوست دارم نظرت رو در موردش بدونم !!! به راستی آن چه بود؟...
خواب دیدی؟شاید دلت بوده ...شاااااااااااااید
بقچه حمومش بوده میرفته تا آفتاب نزده خودش رو برسونه حموم عمومی هههههه :))
یعنی هنوز نفهمیدی که روحت رو بهش هدیه دادی یه کم به قبل برگرد قبل از جدایی
و حالا رو ببین
تو همون ادم گذشته ای ؟
نیستی؟
آسمونی دوست من بهترین بود
حالا هم بهترینه
ولی یه کم نیاز به گشتن داره به دنبال روحیه گذشته خودش
آسمونی بمون سپهر
بالاترین باش
حتی اگه تو نخوای همیشه دوست من میمونی
به نظر من جونشون بود ه که با تموم وجود به آغوشش می کشن و از صبح زود تا خود شب برای زندگی می دون ... آره همه فقط خودشون رو دوست دارن و به آغوش می کشن...کسی چیزی از تو ندزدیده .... این خود خواهی فقط از آن تو نیست... اره از تو ندزدیده مال خودش بوده !!!
من که چیز خاصی به ذهنم نمیرسه!!!