روزهای گرم
روزهای گرم تابستان
دلم برایش تنگ شده
برای باران ...
سپهر
سپهر
روزهای گرم
روزهای گرم تابستان
دلم برایش تنگ شده
برای باران ...
سپهر
می ترسم آنقدر که حتی جرأت نوشتن خواسته ام را ندارم...
فقط می دانم اگر دستش را در دستانم نداشته باشم زندگی ام معنائی ندارد و دلیلی برای بودم نیست !!؟
دلم می خواهد فریاد بزنم ...
آهای دنیا منم من فرزند آدم و می طلبم مایه آرامش جانم را یکی مرا بازگوید چرا از بودن و نبودنش لذتی ندارم !
شاید چون می ترسم از نه فقط می خواهم بدانم آیا زمانی هست تا کلمه ترس را از واژه نامه ذهنم پاک گردانم...
سپهر آسمونی
ا
سرگردان:
روزهای مدیدی است که سرگردانم در کار خویش و روزگارم
از بودنم !؟؟
از چگونه بودنم !؟؟
وز برای چه بودنم !؟؟
وباز بدان نقطه رسیدمی که ندانستمی آیا باز هم می توانم بنویسم یا نه ...
و در مورد چه باید بنویسم !؟؟
چون نوشتن برایم همیشه راهی است برای خالی کردن انرژی منفی درونم، امّا این بار... انگار چشمه روح نگارشم خشکیده است.
« و هرگاه آدمی به رنج و زیانی درافتد همان لحظه به هر حالت باشد از نشسته و خفته و ایستاده فوراً ما را به دعا می خواند آنگاه که رنج و زیانش برطرف شود باز به حال غفلت و غرور چنان باز می گردد که گوئی هیچ ما را برای دفع ضرر و رنج خود نخوانده همین کفران و غفلت است که اعمال زشت تبهکاران را در نظرشان زیبا نموده است. »
(سوره یونس آیه ۱۲)
کوله باری بر می دارم:
پر از یاد روز هایی که با تو زیستم پر از خاطرات شبهایی ک سحرشان را مدیون بیداری تو بودند
پر از عطر گیسوان سیاهت
پر از خوبی هایت که پایانی نداشت
پر از لبخند های ساده و خداییت... و با خود خواهم برد
تنهای تنها
به ناکجا ... 4 مرداد 87
تولد بلاگ