منو گربه دیروز باز شهمیرزاد بودیم
همیشه خیلی حرف دارم که باهاش بزنم
ولی گاهی وقتا نمی تونم
شاید ترس اینکه ازم ناراحت شه یا قلب شیشه ای و کوچیکش بشکنه
نمیزاره
هوا کمی سرد بود... با هم خندیدیم
منم طبق معمول کلی سر به سرش گذاشتم
هوا داشت کم کم تاریک می شد
باید زودتر برمی گشتیم
ازش پرسیدم: اگه برم از کنارت گریه میکنی؟
گفت:روزهای اول اگه خواستم بمونی کنارم به خاطر خودم بود چون خودمو بیش از تو دوست داشتم و نمیخواستم تنها باشم
....ولی حالا
ولی حالا به خاطر اینکه تو رو بیشتر از خودم دوست دارم
نمیتونم مجبورت کنم که بمونی
الهی
سپهر