بخاطر تو نیست که با تو میمانم، بخاطر عشق است.
بخاطر گرمای خورشیدی که در قلبت داری. بخاطر نگاهی که هر روز صبح مثل یک قبله مرا
ستایش میکند. بخاطر اینکه آسایش من برای تو از هر چیزی مهمتر است.
اینهایی که میگویم حرف کمی نیستند؛ اینهایی که میگویم فقط کلمه نیستند. اینها
اوج احساس یک مرد است که تو همه را به من هدیه کردی. تو در نظر من یک انسان معمولی هستی اما من بخاطر
لبهایی که مرا فرشته میخوانَد و بخاطر دستهایی که در سرمای زمستان وجودم را گرما
میبخشد میمانم.
ادامه مطلب ...
مرا بخاطر من دوست داری میدانم... میدانم و از نگاهت میخوانم که تنفس تو به نگاه من وابسته شده است. اگرچه با غرور میگویم دوستت ندارم ولی خوب میدانی که وجوت برایم عزیز است... چه خوب شد که قبل از اینکه مرا به میهمانی عشق دعوت کنی، هوس را شناخته بودم که اکنون قدرشناس مهربانیهای تو باشم. قدرشناس آن جشن تولد رؤیایی...
چون منم که با تموم مشکلات باز ایستادم.
چون منم که با وجود همه بد خواه هام دوباره اینجام.
چون منم که با این وضع اقتصادی کشور و با همه موج های منفی ای که وجود داشت کارخونه رو استارت زدم.
پی نوشت: تو برهه ای از مشکلات دکتر مینا خیلی همراه بود
بر میگرده به 6 ماه قبل . مرســی
همه میدون ن که اینجا کوپه شماره سیزده قسمتی از زندگی منه , همیشه نوشتم از روزهای خوب و تلخ زندگیم , اینجوری آروم بودم , اینجا هم قطارانی بودن که با دعواهاشون با حرفاشون , با نظراتشون شاد بودم . شاید هیچوقت فکر نمیکردم قسمتی از خاطراتم رو اینجا بذارم و برم .
ولی میرم نه اینکه دوست دارم برم , نه اینکه دلبسته اینجا نیستم . نه اینکه هوای شرجی اینجا رو دوست ندارم که دارم ......که همه میدونید من عاشق کوپه م . که میدونید دل بسته اینجام.
میرم که نشون بدم همه خوشی ها پایدار نیستن. شاید شبی دوباره از خواب بیدار بشم و بنویسم از سرگیجه های مدام .
اولین شب آرامش
پی نوشت : قرار بود کوپه پاک بشه ولی ........
از من نپرس چقدر دوستت دارم... چرا که اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم. مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟ مگر میشود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟ بگو معنی تمرین چیست؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم؟ بریدن از خودم را؟ مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی...!
ادامه مطلب ...روزی که دوباره دیدمت پلی نبود بین ما . این شهر هم پل نداشت
پل ها ساخته شدند در این شهر و بین من و تو .
از زیر گذر گذشتیم و از رو گذرها رد شدیم. شهید خالصی.. امیرکبیر .. مدیران
شاید پل معلم مارا به هم برساند .... شایــــــــــــــــــــــــــد
ما ۴ تا دوست صمیمی هستیم و هر کدام با روحیات متفاوت
مثلا موبایم هیچ دوست ندارد حریم شخصی اش را با کسی قسمت کند
و در مقابل تخت ام هر روز خیره نگاهم میکند , که باز تو تنها آمدی!؟
.
دوچرخه ام هم با کمی رودرواسی شبیه موبایلم است , ما روزهای خوبی کنار هم داریم
من دوچرخه ام موبایلم و تختم
یه سالن بزرگ شبیه سالن پاتیناژ ... یه عالمع آدم جمعن ... انگار عروسی ... عروسی تو
یادم رفت بهت بگم ; خیلی زیبا بودی خواهر کوچولو
.
پی نوشت: تنها میمونم آبجی کوچیکه
توضیح دادن دس لیس و نقش اون تو برد پیروزمندانه من
در مسابقاتی که هر روز تابستان بلا استثنا ساعت ۳ بعدازظهر زیر تابش مسقیم آفتاب و اعتراض همسایه های گرامی در کوچه با پسرای دو کوچه بالاتر و ۲ کوچه پایین تر برگزار میشد
چیزی بود که همیشه آرزو داشتم مادرم میفهمید .
و سنگ های کوچک و بزرگ من رو که برایم شانش میآوردند را آشغال نمیپنداشت و از راه پله به بیرون پرتاب نمیکرد.
.
پی نوشت:
دست لیس : سنگی خوش دست برای نشاته روی , یه آجر یا یک نشانه
چقدر سر این دس لیس هام باهم دعوا کردیم و قهر کردم.
مشکل سر این بود که اون هیچ درک و تصوری از دس لیس نداشت.